اشعار زیبا_ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ
اشعار زیبا ، |
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
*************************
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه و سال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی
………………………..
ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ _ ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ، ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ! ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﮔﺮ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ ﮔﺮﯾﺰﻡ ﮐﺠﺎ ﺭﻭﻡ ، ﮐﺠﺎ ﻣﻦ؟
ﮐﺠﺎ ﺭﻭﻡ ﮐﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﮔﻠﺸﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺮ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﻨﺞ ﺗﻨﮕﻨﺎ ﻣﻦ
ﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﻝ ﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻝ
ﭼﻮ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﻣﻮﺝ ﺭﻫﺎ ﺭﻫﺎ ﺭﻫﺎ ﻣﻦ
ﺯ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ ﭼﻮ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺟﺪﺍ ﺟﺪﺍ ﻣﻦ
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﯽ ﻧﻪ ﺑﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺳﺒﻮﯾﯽ
ﮐﻪ ﺗﺮ ﮐﻨﻢ ﮔﻠﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﻦ
ﺯﺑﻮﺩﻧﻢ ﭼﻪ ﺍﻓﺰﻭﺩ ؟ ﻧﺒﻮﺩﻧﻢ ﭼﻪ ﮐﺎﻫﺪ؟
ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻧﻬﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺑﺮﯼ
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ، ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ