به یاد بزرگی که دیگر نیست اما حرفهایش اینجاست … |
نمی دانم …
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد ،
گلویم سوتکی باشد ،
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او
یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند درمن
سکوت مرگبارم را…
در سوگ شریعتی
خورشید خاوران هر بامداد به جستجوی تو بیدار می شود
و شامگاه چون از فراز دمشق می گذرد
تا در نیلی آب های مدیترانه به خواب رود،
با چشم اشتیاق تو تا واپسین فروغ،
به ایران نگاه می کند از دور
و موجهای ساحل دریای شام
به نجوای جاودانه محزونشان
قصه خونین دریایی را حکایت می کند
کان سوی تر درون تیره خاک آرمیده است
خدایا …
خدایا رحمتی کن تا ایمان ، نان ونام برایم نیاورد ، قدرتم بخش تا نانم را
و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم ، تا از آنهایی باشم که پول دنیا را
می گیرند و برای دین کار می کنند ،
نه از آنهایی که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند .