فصل عاشقی
ای خوب من بیا
تا در مسیر نور
دیدارهای روشن مهری، رقم زنیم
بنیان هر چه فاصله، اینک به هم زنیم
در کوچه باغ مهربانی گنچشکهای شاد
نبش طراوت باران پرنشاط
در گرگ و میش تپشهای پرامید
سمت دقایق زیبای عاشقی
وقتی پریدهای دگر از کرت خویشتن
یک جوی آب روان، چشم در ره است
بعد از سکوت سبز تمنای همدلی
آن سوتر از طراوت واگویههای ناب
وقتی نسیم صبح، بر گونههای خیس تو صد بوسه میزند
هنگام بارش چشمان خیس عشق
من چشم در رهم، که بیایی، عزیز دل
با دستهای خالی خود
شاخهای ز نور
با چشمهای روشن خود
ساغری ز مهر
آغوش باز و تمنای وصل دوست
آن دم، که اشک و خنده به هم تاب میخورند
وقتی توان واژه، به پایان رسیده است
در آن دمی که نباشد مجال حرف
هنگامه سکوت
با لرزش لبی، که ز هر واژه برتر است
با واژهای ز جنس نگاهی که عاشق است
من را صدا بزن
دیدار ما لب درگاه عاشقی
با چشم دل بیا