داستانک ، داستان پند آموز ، داستان |
مرد ثروتمندی بود که عاشق جمع کردن جواهرات و سنگهای قیمتی بود. یک روز مردی
به ملاقات او رفت و درخواست کرد که جواهرات را به او نشان دهد.
مرد ثروتمند پذیرفت و پس از اجرای اقدامات شدید امنیتی، جواهرات را آوردند و آن
دو با ولع عجیبی مشغول تماشای سنگهای فوقالعاده شدند.
در ادامه :
هنگام رفتن، مرد بازدیدکننده به مرد ثروتمند گفت: (ممنون که جواهرات را با من شریک شدی.)
مرد ثروتمند با تعجب گفت: {من جواهرات را به تو ندادم. آنها به من تعلق دارند.}
مرد بازدیدکننده گفت: { بله البته، ما به یک اندازه از تماشای جواهرات لذت بردیم
و فقط تفاوت ما در این است که زحمت و هزینه خرید و نگهداری از جواهرات با شماست.}