حکایت ویرگول از احمد شاملو

 
حکایت و داستان , حکایت ویرگول از احمد شاملو
 

 
گفته اند که وقتی یکی از افسران جوان گارد نیکلای اول امپراتور روسیه به گناهی متهم شد
و خشم امپراتور را چنان برانگیخت که فرمان داد تا بی درنگ
به دوردست ترین نقاط سیبری تبعیدش کنند.
 
 

 
یاران او کمر به نجاتش بستند و به هر وسیله تشبث جستند؛ چنان که شهبانو
را برانگیختند تا نامه ئی به امپراتور نوشت و شفاعت او کرد تا از تبعیدش درگذرد.

 
امپراتور شفاعت شهبانو را نپذیرفت و به دبیر خود گفت تا در گوشه همان نامه تصمیم
قاطع او را به لزوم تبعید افسر گناهکار، یادداشت کند:
بخشش لازم نیست، به سیبری تبعید شود.
دبیر که خود از یاران متهم بود فرمان امپراتور را، هم بدان گونه که از او شنیده بود

به گوشه نامه نوشت.
اما حیله ئی در کار کرد تا افسر نگونبخت از خشم امپراتور رهایی یافت.
در فرمان امپراتور، تنها جای ویرگولی را تغییر داده آن را چنین نوشته بود:
بخشش، لازم نیست به سیبری تبعید شود!

 

منبع : ۱دوست

خروج از نسخه موبایل