شعری کوتاه و زیبای خداوندا
به درگاهی پناه آوردهام کز در نمیراند
که هرکس را که درماندهست سوی خویش میخواند
امید اولی که هر زمان او را رها کردم،
امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم
خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است، میترسم، کنارم باش
اگر گم کردهام در این همه بیراهه راهم را
تویی که میبری سوی سپیدیها نگاهم را
صدایم میکنی وقتی صدایم غیرِ آهی نیست
خطابخشی، به اشک و توبه میبخشی گناهم را
خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است، میترسم کنارم باش
که هرکس را که درماندهست سوی خویش میخواند
امید اولی که هر زمان او را رها کردم،
امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم
خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است، میترسم، کنارم باش
اگر گم کردهام در این همه بیراهه راهم را
تویی که میبری سوی سپیدیها نگاهم را
صدایم میکنی وقتی صدایم غیرِ آهی نیست
خطابخشی، به اشک و توبه میبخشی گناهم را
خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است، میترسم کنارم باش
شاعر : محمدرضا چراغعلی